آن کرسی را به من بده تا لحافی زمینی دورش بیاندازم.
آنوقت خدایی کن، خدا جانم!
همان اول آن سیب را از پدرمان میگیرم و لبوی داغ و سرخی بجایش روی کرسی میگذارم! با هم که بخوریم، مارا بیرون نخواهی کرد!
زمین بازی حکمرانیات ای کاش؛ زمینی بود، خدا جانم!
اینجا میدانی، خودت خلقمان کردی، اینجا برای رسیدن به آرامش و آرزوهایمان، حتی پشهای هم وِز وِز خودش را دارد. کوچکترین بهانهها کافی است تا این بشَرَت ناله کند.
آرزوهای زمینیمان را چه کنیم؟
نوشته شده در تاريخ ۱۴۰۲/۱۰/۲۹ توسط دوست طلبه شما
|