داشتم روضه می خواندم که بچه ایی حدود یازده ساله اومد کنار منبر و گفت: حاج اقا تاکسی منتظرت هست! قرار بود بعد از مراسم شام غریبان بیام قم.
ساعت حدود نه شب بود، چهار راهی در قزوین هست که شبها سواری های کرج و تهران می ایستند، شاید پنج دقیقه ای گذشت که یک سمند سفید ایستاد و گفت: حاج آقا کجا می ری؟
اهل مراغه بود، بهش گفتم: دیشب یکی از هم زبانی های شما تا ساعت چهار صبح من را بیدار نگه داشت و درد و دل می کرد و می گفت: حاج آقا چه کنم زن اولم مرا کمتر اذیت کند؟ از زن اولش هفت بچه داره. هر چه بهش می گفتم، به گوشه ایی خیره می شد و می گفت: حاج آقا من اسکولم، راست می گی اما این کارها را که می گی انجام نمی دم.
راننده بهم گفت: حاج آقا من هم الان به خواستگاری زن دوم در قزوین رفته بودم! از زن اولم دو دختر دارم. یازده روز بواسطه شکایت زن اولم، زندان بودم. قرار بود طلاقش بدهم که زن اولم می گوید بگذار کنار دختران باشم و تو برو زن دیگری بگیر!
پل فردیس را پیدا نکردیم. پل فردیس در کرج جایی است که ماشین های قم می ایستند. جلوتر که رفتیم تابلویی فرودگاه امام خمینی را نشان می داد. پیاده شدم به امید اینکه سواری های قم از این جاده بروند و ما رو سوار کنند.
ال نودی آمد و گفت بیا تا عوارضی می رسانمت. روضه ترکی توی ماشینش روشن بود. گفتم: این کیه می خونه؟ گفت: کریمی. نمیدانستم کریمی ترک زبان هست.
دم عوارضی یک پراید ایستاد. گفت: حاج آقا کجا می ری؟ با خنده ای گفتم: معلوم نیست؟ گفت : اینجا می دونی کجاست؟ عوارضی ساوه هست. به هرحال سوارم کرد. خانم راننده گفت: حاج آقا تا فرودگاه امام خمینی می رسانمت. شوهرش گفت: من همکار شما هستم ( معمم نبود) خانمش با مانتو بود! قسمتی از اتفاقات در این ماشین را نمی توانم بگویم.
به تاکسی های فرودگاه گفتم: تا قم چند؟ گفت: هشتاد هزار تومان!
با یک جوان اردبیلی با شش تومان به توافق رسیدم که این مسیر پنج کیلومتری ما را ببرد. شیرینی جوان اردبیلی در همان پنج دقیقه برایم خاطره انگیز بود. از زن گرفتن می ترسید.
وسط اتوبان تهران قم ساعت یک و نیم نصف شب من را پیاده کرد، یک دقیقه نشد که 206 از لاین سرعت اتوبان زد کنار و ترمز سفت و سختی گرفت و ما رو سوار کرد.
زنش قمی بود و بعد از یک هفته می خواست بره پیش زنش. در شبکه بقیع کار می کرد و از چهار سالگی قمه می زد. توپش پر بود و با یک قیافه حق به جانب از قمه زدن صحبت می کرد. هیچی نگفتم. دید من عکس العملی نشان نمی دم، نزدیکی های خونه ازم پرسید نظر شما چیه؟ گفتم: به هر حال مسئله ایی است که فتواها در موردش متفاوت هست و ما هم که بیشتر از مراجع نمی تونیم چیزی بگیم. گفت: خب نظر شخصی شما چیه؟ توضیح که دادم، مدام دوست داشت چیزی بگه اما ظاهرا کاملا برایش قانع کننده بود و چیزی نگفت.
بهش گفتم: امشب شب رنگارنگی داشتم، از لحظه خداحافظی از روستای محل تبلیغم که گریه یک پیرمرد هنگام خداحافظی برایم خاطره انگیز بود تا دو زنه هایی که به پستم خوردند تا آن طلبه و همسرش و اکنون شما.
دو و نیم نصف شب، رسیدم خونه.
لینک: قمه زنی به روایت رویترز
برچسبها: تبلیغ, ازدواج مجدد, قمه زدن