طلبه‌ای از جنس تو
آرزو دارم دلی آرام

دیشب با دو دوست افغانی گپ می‌زدم.
نفر اول، سرش توی گوشی بود و دمغ و گرفته بود.

_ چه خبر از افغانستان؟
_ سقوط کرد. اشرف غنی فرار کرد.
_ اشرف غنی رای کمتری در انتخابات داشت. درسته؟
_ بله سه مرتبه شمارده شد و همه می‌دانستند رای عبدالله بیشتر است اما آمریکایی‌ها اشرف غنی را می‌خواستند و شد رئیس.
_ طالبان رو چطور می‌بینی؟
_ مثل قبل نمی‌تونن خشن باشن. مردم بهشون اجازه دادند که به حکومت برسند. چون اشرف غنی حتی امنیت هم به افغانی‌ها نداد. گماشته آمریکایی‌ها بود.
(ثروت عظیمی از افغانی‌ها به بهانه آموزش ارتش افغانی توسط امریکایی‌ها غارت شد و نتیجه‌اش ارتشی می‌شود که نه امنیت مدرسه ابتدایی را می‌تواند حفظ کند و نه از فروپاشی دولت می‌تواند جلوگیری کند.)
_ به طالبان خوشبینی؟
_ نه بحث خوشبینی نیست. دیگه نمی‌تونند با اون خشونت در جامعه جهانی بمانند. به دنبال روابط و بقاء در قدرت هستند و قدرت را بین همه گروه‌های افغان پخش خواهند کرد.

باز هم به نظرم این دوستمون مخصوصا در مورد جمله آخرش زیادی خوش‌بین بود.

صحبتم با دوست دوم افغانی‌ام پشت موتور بود. فاصله مجلس‌مان تا ایستگاه مترو.
_ چی می‌خونی؟
_ مهندسی نرم‌افزار، کارشناسی ارشد دانشگاه تهران.
_ اوضاع کار و بار چطوره؟
_ خوبه. سرمون شلوغه. چون افغانی هستیم هیچ‌گونه قراردادی با ما نمی‌بندند. مثلا مشاوریم. قرارداد یا پروژه‌ هم نداریم اما مشغولم.
_ چرا؟ مگه تابعیت نداری؟
_ حاج اقا من متولد ایران هستم و وضع اینطوری دارم. خیلی سختی کشیدیم‌. در دانشگاه دولتی هم باید پول می‌دادیم و با این وضعیت کار پیدا کردیم و مشغولیم.
_ چند وقت دیگه ایرانی‌ها که جمعیت کمتر و کمتری خواهند داشت، می‌فهمند که باید ازتون التماس کنند که بیایید ایران.
_ بله. الان یک طرح پذیرش نخبگان دارند. من دیگه خسته شدم. نمی‌خواهم تابعیت بگیرم. میرم از ایران.


برچسب‌ها: مساله جمعیت
نوشته شده در تاريخ ۱۴۰۰/۰۵/۳۰ توسط دوست طلبه شما |
.: Weblog Themes By Blog Skin :.

شارژ ایرانسل

فروشگاه اينترنتي ايران آرنا

دانلود