طلبه‌ای از جنس تو
آرزو دارم دلی آرام

سالن مرکز خدمات، صندلی های آلومینیومی سردی داشت، صندلی های روبرو روکش پارچه ای داشت. جایم رو عوض کردم. هنوز مسئول بانک نیومده بود. آخه سی تومن هم شد وام؟ به چه دردم می خورد؟ 200 تومن بهم می داد می توانستم ماشین بخرم خوب بود. مثل همیشه به زمین و زمان غر می زدم.

یکباره حسین رو دیدم. کمی دقت لازم بود که از پشت ماسک مشکی، بشناسمش، باصفا و سرزنده و شاداب مثل همیشه.

چه می کنی حسین؟ کجا داری می ری؟ بیا بشین.

داشت می رفت شعبه ای از بیمه تا تاییده داروهای خاص خانمش رو بگیره. 90 میلیون هر چند ماه یکبار هزینه واکسنش می شد. حسین اما سرزنده بود، باحال و شاداب.

از سرطان و جهش ژنتیک و بیماری های خانمش صحبت کرد. خیلی حالم بد شده بود. اما با حسین فقط میشه خندید. خوابش رو برام تعریف کرد، داشتم از خنده لِه می شدم.

تمام وقت دنبال بهانه و موضوع جدید بودم که حسین بلند نشه، تلفنش برای بار دوم یا سوم زنگ خورد ،دیگه بهش گفتم برو مزاحمت نشم.

از صندلی که بلند شد ازش پرسیدم دختر و پسرت با این شرایط مادرشون کنار اومدن؟

گفت و ای کاش نمی گفت: دخترم دوازده سالشه. دچار این بیماری شده... فشاری که به مغز این افراد میاد گاهی به کور شدن میرسه. به سرطان و و تورم استخوان ها و کلیه و ...

دختر حسین بیست و هفتمین نفر در دنیا بود که توی این سن دچار این بیماری می شد...

اولش گفت که بگم سینه ات درد می گیره. راست می گفت. دوست داشتم بغلش کنم و گریه کنم، انگار این من بودم که خودم رو کنترل می کردم. خداحافظی کردیم، رفت دنبال تاییدیه داروها.

منم برگشتم روی صندلی های با روکش پارچه ای.  وام می خواستم؟ مشکلم ماشین بود؟

نوشته شده در تاريخ ۱۴۰۰/۰۸/۳۰ توسط دوست طلبه شما |
.: Weblog Themes By Blog Skin :.

شارژ ایرانسل

فروشگاه اينترنتي ايران آرنا

دانلود