طلبه‌ای از جنس تو
آرزو دارم دلی آرام

امیر حسین پسری هجده ساله است و مشغول امتحانات پایان سال.

خونه‌شون نزدیک امام‌زاده نیست اما چند بار می‌اومد سراغ من و از دوست دخترش که بی وفایی کرده و آینده صحبت می‌کرد.

سر سفره افطار از کارهای عجیب و غریب بچه‌ها خنده‌مون گرفته بود. به امیر حسین گفتم: سال‌های سال طول می‌کشه که فرهنگی عوض بشه. به نظرت چه باید کرد؟

گفت: با پدر و مادرشون باید صحبت کرد و ...

گفتم: خب پدر و مادر هم متعلق به همین فرهنگ هستن.

گفت: به نظرم اگر پدر و مادر حس کنن این حاج‌آقا پیگیر هست. یک روزه نیومده و بره. تغییر رو در فرزندشون ببینن اون وقت با شما همراه می‌شن.

امیر‌حسین به شدت درست می‌گه. این یک‌ماه خیلی به جوان‌ها و نوجوان‌های امام‌زاده نزدیک شدم. اما فایده‌اش چیست وقتی باید بروم دنبال درس و دانشگاه‌ام و کار را رها کنم؟


برچسب‌ها: تبلیغ
نوشته شده در تاريخ ۱۳۹۶/۰۴/۰۳ توسط دوست طلبه شما |

محله اتابک تهران هستم.

یک ماه ان شالله در این امام زاده با پیر و جوان این محله زندگی می کنم.با کودکی که قرار بود برام پشت بلندگو قرآن بخونه با جوان هایی که نه نماز می خوانند و نه روزه می گیرند و فقط برای افطار می آیند و هم صحبت هستیم.

اسمش رو پرسیدم گفت منصور. حدودا شش سال داره. گفتم می دونی اسمت یعنی چی و اسم کی هست؟ گفت: اسم یک ترانه خون معروف هست. خنده ام که تمام شد گفتم اسم امام زمان رو داری و ...

اما امروز، دائم مواظبت می کردم توجه مردم به سمت ما جلب نشه. اما دست من نبود. عاشق بود. عشق. من نمی دونم چطور توصیفش کنم. مادری که نه ماه پیش فرزند پسرش خودکشی کرده بود. اشک می ریخت. آسان. آسان. آسان اشک می ریخت و چادر رنگی اش خیس بود.

اینگونه شروع کرد که من از خدا می خواهم فرزندم را برگرداند. دیگران می خندند. این روایت رو ببین. نهج البلاغه دستش بود. روایتی به معنی استجابت دعای حتمی بهم نشون داد. قرآن و مفاتیح و هر کتابی در دسترسش می آمد می گشت که مطمئن بشود که دعایش مستجاب شدنی است.

اصلا ملاحظه جمعیت زیاد امام زاده رو نداشت که رد می شدند و می دیدند و تعجب می کردند و اشک می ریخت.

ارتباط و صفای درونی اش غبطه خوردنی است.

قرار است باز هم ببینمش. آیه قرآنی را پیدا کند و با هم بخوانیم که آیا قرآن می تونه حرفش رو تایید کنه که این دعا مستجاب شدنی است؟

بیشتر از یک ساعت صحبت کردیم. خوشحالم که باز هم هم کلامش خواهم بود. اون عاقل نیست. اصلا. دیوانه است. عاشق است. کم می بینید از این فرشته های عاشق.

می خندید از سر تعجب وقتی بهش می گفتم به حالت غبطه می خورم.

دلم می سوزد برای خودم. احساس تنهایی می کنم. فکر کنم افسرده شده ام. افسرگی شاخ و دم ندارد.

 


برچسب‌ها: تبلیغ
نوشته شده در تاريخ ۱۳۹۶/۰۳/۱۱ توسط دوست طلبه شما |

داشتم روضه می خواندم که بچه ایی حدود یازده ساله اومد کنار منبر و گفت: حاج اقا تاکسی منتظرت هست! قرار بود بعد از مراسم شام غریبان بیام قم.

ساعت حدود نه شب بود، چهار راهی در قزوین هست که شبها سواری های کرج و تهران می ایستند، شاید پنج دقیقه ای گذشت که یک سمند سفید ایستاد و گفت: حاج آقا کجا می ری؟

اهل مراغه بود، بهش گفتم: دیشب یکی از هم زبانی های شما تا ساعت چهار صبح من را بیدار نگه داشت و درد و دل می کرد و می گفت: حاج آقا چه کنم زن اولم مرا کمتر اذیت کند؟ از زن اولش هفت بچه داره. هر چه بهش می گفتم، به گوشه ایی خیره می شد و می گفت: حاج آقا من اسکولم، راست می گی اما این کارها را که می گی انجام نمی دم.

راننده بهم گفت: حاج آقا من هم الان به خواستگاری زن دوم در قزوین رفته بودم! از زن اولم دو دختر دارم. یازده روز بواسطه شکایت زن اولم، زندان بودم. قرار بود طلاقش بدهم که زن اولم می گوید بگذار کنار دختران باشم و تو برو زن دیگری بگیر!

پل فردیس را پیدا نکردیم. پل فردیس در کرج جایی است که ماشین های قم می ایستند. جلوتر که رفتیم تابلویی فرودگاه امام خمینی را نشان می داد. پیاده شدم به امید اینکه سواری های قم از این جاده بروند و ما رو سوار کنند.

ال نودی آمد و گفت بیا تا عوارضی می رسانمت. روضه ترکی توی ماشینش روشن بود. گفتم: این کیه می خونه؟ گفت: کریمی. نمیدانستم کریمی ترک زبان هست.

دم عوارضی یک پراید ایستاد. گفت: حاج آقا کجا می ری؟ با خنده ای گفتم: معلوم نیست؟ گفت : اینجا می دونی کجاست؟ عوارضی ساوه هست. به هرحال سوارم کرد. خانم راننده گفت: حاج آقا تا فرودگاه امام خمینی می رسانمت. شوهرش گفت: من همکار شما هستم ( معمم نبود) خانمش با مانتو بود! قسمتی از اتفاقات در این ماشین را نمی توانم بگویم.

به تاکسی های فرودگاه گفتم: تا قم چند؟ گفت: هشتاد هزار تومان!

با یک جوان اردبیلی با شش تومان به توافق رسیدم که این مسیر پنج کیلومتری ما را ببرد. شیرینی جوان اردبیلی در همان پنج دقیقه برایم خاطره انگیز بود. از زن گرفتن می ترسید.

وسط اتوبان تهران قم ساعت یک و نیم نصف شب من را پیاده کرد، یک دقیقه نشد که 206 از لاین سرعت اتوبان زد کنار و ترمز سفت و سختی گرفت و ما رو سوار کرد.

زنش قمی بود و بعد از یک هفته می خواست بره پیش زنش. در شبکه بقیع کار می کرد و از چهار سالگی قمه می زد. توپش پر بود و با یک قیافه حق به جانب از قمه زدن صحبت می کرد. هیچی نگفتم. دید من عکس العملی نشان نمی دم، نزدیکی های خونه ازم پرسید نظر شما چیه؟ گفتم: به هر حال مسئله ایی است که فتواها در موردش متفاوت هست و ما هم که بیشتر از مراجع نمی تونیم چیزی بگیم. گفت: خب نظر شخصی شما چیه؟ توضیح که دادم، مدام دوست داشت چیزی بگه اما ظاهرا کاملا برایش قانع کننده بود و چیزی نگفت.

بهش گفتم: امشب شب رنگارنگی داشتم، از لحظه خداحافظی از روستای محل تبلیغم که گریه یک پیرمرد هنگام خداحافظی برایم خاطره انگیز بود تا دو زنه هایی که به پستم خوردند تا آن طلبه و همسرش و اکنون شما.

دو و نیم نصف شب، رسیدم خونه.

لینک: قمه زنی به روایت رویترز


برچسب‌ها: تبلیغ, ازدواج مجدد, قمه زدن
نوشته شده در تاريخ ۱۳۹۲/۰۸/۲۴ توسط دوست طلبه شما |

  دو سه سال پیش برای محرم به روستایی رفته بودم از مناطق بسیار محروم که سنی و شیعه با هم هستند. می خواهم از وضعیت روستا براتون بنویسم.

  برای رسیدن به روستا باید سوار تویوتا دو کابینه می شدیم و چهار نفره باید می نشستیم وای که می خواستن من و دوستم را با دو تا دختر توی صندلی عقب سوار کنند که ما نگذاشتیم .جاده بسیار بد بود.

   اهالی روستا کپر نشین بودن .کپر یک دایره یا مستطیل است که یک متر دیوار دارد و بقیه اش گنبدی شکل از چوب ساخته شده بود. حالا این یک متر (ادامه مطلب)


برچسب‌ها: ایران, فرهنگ, تبلیغ

ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ ۱۳۸۶/۱۲/۱۲ توسط دوست طلبه شما |
.: Weblog Themes By Blog Skin :.

شارژ ایرانسل

فروشگاه اينترنتي ايران آرنا

دانلود