طلبه‌ای از جنس تو
آرزو دارم دلی آرام

ی وقتی نوشته بودم که:

مرا ببین؛ بدون عبا و عمامه؛ خودم را ببین؛ من را با همه نیازهایم، من را با همه خنزیر پنزیرهای روانم، با غرور شکسته و پشت ظاهری که حفظ می‌کنم ... من را ببین ...

حالا اینگونه می‌گویمت:

خاصیت تنهایی و خلاء است یا سادگی، هوس یا فریب که وقتی من را نمی‌بینی مثل بچه‌ای ساده لوح به آسانی راه را کج می‌روم.

می‌ترسم از این همه ضعف و سادگی؛ از نیازهایم می‌ترسم.

از تو که من را نخواهی؛ از اینکه مرا از خود دور کنی.

خسته‌ام از حسرت دوری.

من را ببین؛ من را برای خودت حفظ کن، روی من حساب نکن، باور کن هیچ عرضه‌ای ندارم.

خودم را می‌شناسم؛ برای اینکه مرا حفظ کنی چاره‌اش این است که مرا بسوزانی.

گاه منتظرم مرا در آغوش بگیری و من را مبهوت خود کنی.

می‌فهمم که ارزش این لطف تو را ندارم. پس من را در عشق خود بسوزان.

یادت هست گفته بودم آن روز که آنگونه من را صدا زدی چه بر سرم آمد؟

همیشه آنگونه صدایم کن؛ از آن گوشه چشمت نگاهم کن.

نیاز به آتشت دارم. من را بسوزان!

حال مانده‌ام از تو تمنای وصالت دارم یا دوری‌ات!

نوشته شده در تاريخ ۱۴۰۴/۰۷/۲۳ توسط دوست طلبه شما |
.: Weblog Themes By Blog Skin :.

شارژ ایرانسل

فروشگاه اينترنتي ايران آرنا

دانلود